فقط یک استکان چای و یک قندان و دیگر هیچ
و اشکی می چکد آهسته در فنجان و دیگر هیچ
هنوز این صندلی خالیست ، بعد از رفتنت ماندم
من و این میز کهنه روی این ایوان و دیگر هیچ
تمام فصل ها با چشمهای تو سفر کردند
فقط من ماندم و این فصل یخبندان و دیگر هیچ
درون چارچوب تن اسیرم ، خواهشی دارم
بیا ، برگرد واکن قفل این زندان و دیگر هیچ
گرفته آسمان ، سرخ و غریب و ابری و دلتنگ
پرست از تکه های ابر سرگردان و دیگر هیچ
عطش دارم ، کویرم ، خشک لب ، لبریز اندوهم
ببارد کاشکی از آسمان ، باران ، دیگر هیچ
و حالا رعد و برق و باد و طوفان و سپس باران
و افتاد استکان چای در
سلام
ممنون از حضورا
وبلاگ شما هم زیباست
منم شمارو لینک کردم
امیدوارم سر بزنی
دلت شاد
سلام اسماعیل عزیز
امیدوارم هنوز دلت بر بلندای تپه ابادیتان صاف و زلال به ندگی بنگرد
قشنگ نوشتی و در تمام نوشته هایت صداقتی بزه وسعت اسمان ابی ابی جاریست
از محبت شما ممنونم
بازم به ما سر بزن
باسپاس فراوان
شادیها بهانه نمی خواهد
گریه هاست که بهانه می خواهد
دلت شاد
با سلام وخسته نباشیدخدمت مدیریت وبلاگ
وبلاگ شما هم عالیه امیدوارم موفق باشید.
در ضمن من آدرس وبلاگ شما را توی لینک دوستان گذاشتم
آگر دوست داشتین شما هم می تونید منو توی لینک خودتون قرار بدین.
متشکرم.
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
هر وقت از تو خواستم دستم را بگیری،
دستمو بگیر............
نه هر وقت که فرصت کردی!
شاید آن وقت من فرصت نکردم
دست تو را بگیرم!
دلت شاد
به ما هم سر بزن
زندگی ...عشق... سکوت و دیگر هیچ!
سلام من حالم خوبه
ممنون که جویای احوال
ما شدید متن زیبایی بود
باز هم به کلبه فقیرانه ام
سر بزنید .
یا حق
سلام دوست عزیز امیدوارم هیچ وقت غم توی کلبه ی دلتون خونه نکنه زندگی معطل در ماندگی های ما نیست می گذرد
مهم اینه ماها صبور باشیم و قلب پاکی داشته باشیم
قلب پاک داشتن یعنی عشق به خدا میسپارمت منتظر حضور سبزتون هستم خدانگهدارتون